رمان دندان بی عقل حکایت واقعی است که نویسنده در مورد آن مینویسد:
«آدم وقتی درد میکشد، وقتی بدجوری درد میکشد، اما در همان حال ذهنش دوست دارد یک چیزهایی را بگوید، باید ذهن را رها کند تا این دوران سخت دربه دری را بگذراند و آرام شود تا بتواند حرف حسابش را بدون لکنت بزند .
من هم ذهنم را در دوران درد رها کردم تا به نقاهت برسم و ببینم حرف حسابش چیست و به طور دقیق چه چیزی میخواهد بگوید، چون وسط درد شدید نمیشود حرف درست و حسابی زد. مثل وسط دعواست یا فحش میدهی یا فحش میشنوی .
خاصیت تکرار شوندهی درد، انگار که مدام این پیام را میدهد:
پاشو برو یک کاری بکن وگرنه همچنان پدرت را درمیآورم… و به دلیل همین پیامیکه دایم تکرار میشود آدم جاهای غیر تکراری میرود، کارهای عجیب و غریب میکند، حرفهای پرت و پلا میزند و دست آخر که خودش را جمع و جور کرد، میبیند به واسطهی یک درد تکراری، یک دوران بسیار غیر تکراری را از سر گذرانده است .
برای من هم همینطور بود، از وقتی درد شروع شد تا وقتی که سر از اتاق عمل درآوردم ماجراهای بسیاری پیش آمد. ماجراهایی که وقتی غربالشان میکنم میبینم طنزش از همهی بخشهای دیگر بیشتر به چشم میآید. راستش خودم هم از همان قسمتها بیشتر درس گرفتهام و شاید به همین دلیل، ناغافل دیشب ساعت دوی نصف شب که در اثر دردهای دوران نقاهت خواب از سرم پریده بود و تا شش صبح این دنده آن دنده میشدم، تصمیم گرفتم قصهی این درد عجیب و غریب را با همهی طنزهایی که داشت برایتان تعریف کنم و باید هم هرچه زودتر، این کار بکنم چون این درد تکراری دوران نقاهت مسیری را که رفتهام با جزییات به یادم میآورد و طبق گفتهی پزشک معالج بالاخره این درد کم میشود و شاید اگر کم شد جزییات هم کم رنگ شوند و دیگر نشود به درد، این همه خندید.»
دندان بی عقل
دندان بی عقل
نام نویسنده: مرجان ریاحی
طرح روی جلد صبا بنایی / اجرا: نادییا ویشنیوسکا
اطلاعات انتشار کتاب: چاپ اول، سال 1396 شمسی،
نمایه ای برای کتاب: رمان، زندگینامه
آدم وقتی درد میکشد، وقتی بدجوری درد میکشد، اما در همان حال ذهنش دوست دارد یک چیزهایی را بگوید، باید ذهن را رها کند تا این دوران سخت دربه دری را بگذراند و آرام شود تا بتواند حرف حسابش را بدون لکنت بزند .
عنوان | دندان بی عقل |
---|---|
موضوع | رمان، زندگی نامه |
نویسنده | مرجان ریاحی |
ناشر | آفتاب |
دیدگاهها و سوالها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.