درباره نویسنده کتاب دندان مقدس:
بری لارنس یک دندانپزشک شوخ طبع انگلیسی است که به عنوان کمدین در مراسم و شامهای رسمی برنامه اجرا میکند. او در این کتاب، خاطرات زندگیاش را طنازانه روایت کرده است؛ زندگی پرفراز و نشیبی که پر از اتفاقات خندهدار و گاه غمانگیز و غافلگیرکننده است. اما آقای لارنس بعد از هر حادثه ناراحتکنندهای کوشیده به سرعت با تعریف یک خاطره شیرین، دوباره لبخند را به لب خواننده بیاورد.
متن پشت جلد کتاب دندان مقدس:
از کارم خوشم میآمد و عاشق بیمارانم بودم. حالا دندان پوسیده، برایم دندان مقدس شده بود. شاید یک جور جانماز آب کشیدن به نظر برسد اما دندانها بخشی از این خلقت شگفتانگیز هستند و خدا آنها را ساخته است. دندانها بخشی از وجود یک انسان هستند و انسان بازتابی از خدا است. آدمها مهم هستند. پس من آدمها را درمان میکنم، نه دندانها را، و هرکاری درباره دندانها و لثهها بکنم، در چارچوب خلقت خدا انجام دادهام.
مقدمه نویسنده برای انتشار ترجمه فارسی کتاب دندان مقدس:
«چه سرزمین قشنگی، چه مردم قشنگی!»
دو تا از دوستانم که تازه از تعطیلات برگشته بودند، از تجربه گشت و گذار در شهرها و مناطق مختلف ایران شگفتزده شده بودند. حالا من و همسرم هم دوست داریم سری به ایران بزنیم. شاید هم آمدیم.
اولین بار وقتی اسم ایران را شنیدم که در دبستان بودم. آن روزها به آن «پرشیا» میگفتند. یاد گرفتیم که روزگاری یک امپراتوری نیرومند در آنجا بوده که از هند تا شرق اروپا و در جنوب تا آفریقا گسترده بوده است. زمان زیادی گذشته، اما یادم است که وقتی پسربچه بودم، عکسهای شاه و بعد انقلاب که حکومت او را به پایان رساند، در روزنامهها میدیدم.
کوروش بنیانگذار آن امپراتوری بود و در انجیل ما هم به او اشاره شده است. او یک مبارز و رهبر بزرگ بود که در عین حال سعه صدر و مهربانیاش نیز معروف بود.
اما اگر آن زمان یک چیز بود که همه در انگلیس درباره پرشیا میدانستند، قالیهای خوبی بود که میبافتند. برای بچهها در انگلیس درباره قالی پرنده قصه تعریف میکردند که آدمها را به جاهای دور میبرد. اما دوستانم که تازگی از گشت و گذار در ایران برگشتهاند، درباره کاخها، مساجد، بازارها، کوهها، ساحلها و چشماندازهای درخشان آن تعریف کردند و بعد هم با هواپیما برگشتند، نه با قالی پرنده.
من دندانپزشک هستم، دندانها من را به وجد میآورند و از درست کردن آنها لذت میبردم. عاشق بیمارهایم بودم که برای من مثل یک خانواده جنبی بودند. در شرق انگلیس زندگی میکنم و دندانپزشکهای زیاد دیگری اینجا هستند که چندتایی از آنها ایرانیاند. با چند نفر از آنها در دورههای تکمیلی و کنفرانسها ملاقات کردهام و از همراهیشان لذت بردهام. فقط میتوانم درباره آنهایی که دیدهام حرف بزنم، که هم آدمهای جذابی هستند و هم کارشان در حال پیشرفت است و بیماران آنها به خوبی ازشان یاد میکنند.
من حالا بازنشسته شدهام ولی حرفهام به عنوان یک دندانپزشک دوره لذتبخشی بود که در آن هم از انجام کارم احساس رضایت میکردم و هم با بیماران دوستداشتنی برخورد کردم. من نوجوان بیتجربهای از شهری کوچک در حاشیه انگلیس بودم که در شهر بزرگ لندن با آدمها و حوادثی روبرو شدم که کمک کرد تا پخته شوم، از نظر معنوی من را چالش کشید، حوادثی خندهدار برایم پیش آورد و من را به سوی حرفهام به عنوان جراح دندانپزشک پیش راند و وقتی وارد مطب دندانپزشکی شدم، چالشهای بیشتر، آدمهای زیادی که کمک لازم داشتند و میلیونها لبخند در انتظارم بود.
سپاسگزارم که این کتاب را میخوانید، که داستان من است. به نظرم از آن لذت خواهید برد.
بری لارنس
شادی مرتضوی –
من این کتاب رو تازه گرفتم و خوندم به نظرم خیلی بامزه و سرگرمکننده بود و واقعا ازش لذت بردم، ترجمه هم بسیار روان و خوشخوان، ممنونم از انتشارات دندانه و مترجم کتاب برای جمعآوری این مجموعه، چون خوندن روایتهایی که مرتبط با شغل خودمون باشه قطعا لطف خاصی داره
دکتر سیامک شایان –
از کامنت شما ممنونیم. خوشحالیم که کتاب مورد توجه شما قرار گرفته است